-
بدون شرح
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 21:35
سلام زینب عزیزم....... سلام عشق همیشگی من...... سلام بهترین و مقدسترین..... امروز تصمیم دارم یکی ازبزرگترین آرزو های زندگیم رو برات به تصویر بکشم پس لطفا بیا به ادامه مطالب................ بدون شرح............... عاشقتم...........
-
زیباترین گناه........
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 21:03
بگذار تا گناه نویسد به پای من ******* اصلا عزیز برای تماشاست چشم تو...
-
وبل
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 12:55
از این به بعد اگه دوست داشتی یه سر به وبلاگ زیر بزن * * * * http://jazire777.persianblog.ir/
-
جمشیدیه..... نهم مهر ماه 1389..روز تولد زینب عزیزم.....
شنبه 10 مهرماه سال 1389 13:34
اینجا همون جایی که روز تولدت کنار هم بودیم.. بازم روز تولدت رو بهت تبریک میگم گل نازم... تولدت مبارک زینب عزیزم .*. اینم کیک تولد شما..... عزیز تر از جونم
-
تولدم مبارک
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 11:38
تولدم مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک روز دهم شهریور روز تولد بنده ست این روز رو به خودم تبریک میگم........... اینم کیک تولد منه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مردادماه سال 1389 14:19
-
من وتو یکنفریم..
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 11:29
زینب جان دلم برای روزهای با تو بودن تنگه... دلم برای روزایی که دست هم رو میگرفتیم و با هم قدم میزدیم تنگه.... دلم واسه حضور مهربونت واسه نگاه قشنگت واسه دستات واسه بودنت ...... خلاصه.......... دلم واسه تمام وجودت تنگ شده زینب......... بین نام من و تو، اندکی فاصله است بین دست من و تو فاصله بسیار است بین احساس من و تو...
-
دلتنگی.....
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 11:09
-
زینب جان...هرگز از یاد نبر که همواره ...خدا با ماست....
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 13:17
و طوفان اتفاق افتاد کشتی ماند و اقیانوس، در شب تاریک وبیم موج و کشتی بان بی فانوس یکی می گفت: (( این دریا ...)) یکی می گفت: (( بیهوده است ...)) یکی فریاد زد (( خشکی ...)) یکی آرام گفت: (( افسوس )) و اما (( پشت دریاها)) یقین شهری است رویایی اگر رفتند با رویا،اگر ماندند در ک ابوس (( خدا با ماست)) این را ناخدا می گفت پی...
-
خدایا.......
پنجشنبه 17 تیرماه سال 1389 13:30
خداوندا تقدیرم را زیبا بنویس کمکم کن آنچه را که تو زود می خواهی من دیر نخواهم و آنچه را که تو دیر می خواهی من زود نخواهم دکترعلی شریعتی
-
برگی از دفتر خاطرات..چیتگر و پارک ساعی
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 22:20
اینم یه برگ دیگه از دفتر خاطرات من و زینبم پارک ساعی ۱۳۸۹/۲/۲۵ پارک چیتگر ۱۳۸۹/۳/۱۳
-
سخنی با خیال معشوق....
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 18:59
تقدیم به عشق همیشگی ام زینب عزیز: هر کسی خانه خود را با چیزی تزیین می کند و من نیز خانه عقلم را با اندیشیدن به تو، سرای روحم را با یاد تو، سراپرده جانم را با عشق تو، سرزمین وجودم را با محبت تو، تمام قلبم را با مهر تو، قلمرو هستی ام را با دوست داشتن تو و روز و شبم را با خیال روی تو و حتی زبانم را با نام شیرین تو زینت...
-
آغوش عشق
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 19:57
تو را نیازی نیست که بگویم چه اندازه دوستت دارم نیازی نیست که بگویم چگونه سو سوی چشمان من جز فروغ نگاه تو را نمی جوید تو خود بهتر از هر کس می دانی فرونخواهد نشست تشنگی لبان من با جرعه نوشیهای تفننی باید که تو را به یک باره سرکشم و دل با شراب عشق تو آرام سازم خوب میدانی که حسرت لبانت جانم را به غلغله میاندازد بگذار...
-
سکه ی از جنس عشق........روز فراموش نشدنی در جمشیدیه..
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 19:38
-
تقدیم به گلی که عطر عشق را به من ارزانی کرد ...
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 18:59
این عکس رو خودم برای گلم گرفتم........ چند روز پیش صبح زود که این گل رو دیدم دلم خواست بچینمش ولی یاد حرفی افتادم که تو زده بودی و منم ترجیح دادم که بزارم این گل روی شاخه بمونه و فقط یه عکس ازش گرفتم که تو رو هم توی این قشنگی با خودم شریک کنم... و بعدش این گل قشنگ رو به تو که برام عزیزترینی تقدیم کنم. اینطوری میتونیم...
-
مرا دریاب ....
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 17:20
از پشت شیشه های بزرگ دلتنگی گریه میکنم و آرزو میکنم که کاش برای یک لحظه فقط یک لحظه آغوش گرمت را احساس کنم ، میخواهم سر روی شانه های مهربانت بگذارم تا دیگر از گریه کم نشوم . تو مرا به دیار محبتها بردی و صادقانه دوستم داشتی پس بیا و باز در این راه تلاش کن اگر طاقت اشکهایم را نداری . در راه عشقی پاک تر و صادقانه تر،...
-
پارک گفتگو......اولین شام در کنار دوست...
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 11:26
زینب جان این عکسها رو وقتی منتظر اومدنت بودم از پارگ گفتگو گرفتم دقیقا همون پله هایی که تو ازش پایین میومدی مثل فرشته ها که از آسمون.... و من با دیدنت انگار دوباره زنده شدم... برگ دیگه ای به دفتر خاطرات منو تو اضافه شد اولین شام مشترکمون که کنار هم بودیم من به قداست تمام لحظه های با تو بودن ایمان دارم. زینبم تو...
-
روز قشنگی از خاطرات من و تو...... سلام زینبم
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 21:08
زینب جان..... اینم عکسای روز دوازدهم فروردین که با هم زده بودیم به دل طبیعت.. واااای که چقدر من اون روز رو دوست داشتم و دارم... چون گل نازی مثل تو رو کنارم داشتم و با تمام وجود احساست میکردم. از خدا میخام که این روزها و لحظه های قشنگمون رو تا همیشه براموون نگه دااره.. تا همیشه........... عزیز دلم واسه دیدن عکسای دیگه...
-
سال نو مبارک زینب من.......
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 20:59
سلام به زینب عزیزم..... عیدت مبارک خوشگلم.. سال نو رو بهت تبریک میگم... و این دعای قشنگ که توی تصویر بالا هست رو به تو تقدیم میکنم. و با تمام وجود از خدای مهربوون احسن الحال رو برای تو و خودم توی سال جدید آرزو میکنم. سال 1389 مبارک عزیز دلم به امید بهترینها برای هر دوموون ( در کنار هم ) در سال جدید.
-
جمشیدیه....پارک خاطره های قشنگ من و زینب....
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 11:47
زینب جان... این عکس قشنگ رو خودت انداختی... یادت که هست... و من واقعا این عکس رو دووست دارم.. امیدوارم من و تو بتونیم باز هم کنار هم روزهای قشنگی رو توی این پارک با هم تجربه کنیم. من که حاضر نیستم..این لحظه های با تو بودن رو با هیچ چیز دیگه ایی توی دنیا عوض کنم... عزیزم...... خیلی دوست دارم عزیز دلم برای دیدن عکس جای...
-
عشق من.. روز عشق (اسفندگان) رو صمیمانه بهت تبریک میگم....
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 18:51
دوستت دارم شرم از گفتن حسرت از نگفتن خاطره های سنگین در عبور از لحظه های تلخ غم وچه سخت است رفتن... آغوش آسمانم بدون ماه در حسرت یک نگاه که بگویمت با چشمانم دوستت دارم دهان باز و زبان سنگین چقدر این کلام به بغض فرو برده ام خواهش دل تن تب دارم والتماس به زبان سنگین که بگویمت دوستت دارم گام هایت سنگین زمان نفس...نفس...
-
دستهایت با دستان من آشناست...
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 13:46
قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی… من درد مشترکم مرا فریاد کن * درخت با جنگل سخن می گوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن می گویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من بده من ریشه های تو را دریافته ام با لبانت...
-
تقدیم به زینب مهربانم.....
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 16:00
مرا تو بی سببی نیستی. به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل؟ ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب از دریچه تاریک؟ کلام از نگاه تو شکل می بندد. خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی! *** پس پشت مردمکان فریاد کدم زندانی است که آزادی را به لبان بر آماسیده گل سرخی پرتاب می کند؟- ورنه این ستاره بازی حاشا چیزی بدهکار آفتاب نیست....
-
دوستت دارم
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 13:34
سلام زینب عزیزم... نظرتو خوندم....... ممنون بخاطر تمام لطفی که بمن داری... دوست دارم این رو بدونی که : تو با ارزش ترین چیزی هستی که من توی زندگی ام میتونم داشته باشم... وتنها کسی که میتونم با تمام وجودم دوستش داشته باشم. زینب جان.... تا همیشه دوستت دارم..
-
سلام زینب ام...........
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 22:20
بیا ادامه مطالب سلام زینب...... اگه دوست داشتی آهنگ همایون ((لالایی)) رو گوش کنی برو به این وبلاگ ... آهنگ قشنگیه امیدوارم خوشت بیاد : http://venoos777.blogfa.com/ و اگه خواستی LOVE STORY رو بگوشی برو به وبلاگ زیر: http://www.jazire777.persianblog.ir/ این وبلاگ ها همش برای تو ساخته شدند ولی فعلا با Blogsky برات...
-
تقدیم به قلب مهربانت...عشق عزیزم تولدت مبارک.
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 20:47
امروز ۵آذر تولد یه فرشته است که من این روز رو به این فرشته یعنی زینب عزیزم تبریک میگم تهفه ای یافت نکردم که فدای تو کنم یه سبد عاطفه دارم همه ارزانی تو. با یک سبد گل رز ۵ آذر سالروز تولدت رو تبریک میگم. عزیز دلم برای دیدن عکسای پارک ملت که روز تولدت اونجا کنار هم بودیم.... میتونی به ادامه مطالب سر بزنی تولدت مبارک...
-
دوستت خواهم داشت.........
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 19:21
دوستم داشته باش ، دوستم داشته باش بادها دلتنگند ، دستها بیهوده ، چشمها بی رنگند دوستم داشته باش شاخه ها می لرزند ، برگها می سوزند ، یادها می گندند باز شو تا پرواز ، سبز باش از آواز ، آشتی کن با رنگ ، عشق بازی با ساز دوستم داشته باش سیبها خشکیده ، یاسها پوسیده ، شیر هم ترسیده دوستت خواهم داشت ، بیشتر از باران ، گرمتر...
-
آفتاب را سلامی دوباره خواهم داد...
شنبه 2 آبانماه سال 1388 13:50
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصل های خشک گذر میکردند به دسته های کلاغان که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه میآورند به مادرم که در آینه زندگی میکرد و شکل پیری من بود و به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را...
-
لحظه ی دیدار نزدیک است.......
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 12:50
بعد از پنج ماه دوری از زینب ام بالا خره قراره فردا دوباره ببینمش.... خیلی خوشحالم.. .لحظه ی دیدار نزدیک است...... لحظه دیدار نزدیک است . باز من دیوانه ام، مستم . باز می لرزد، دلم، دستم . باز گویی در جهان دیگری هستم . های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ ! های ! نپریشی صفای زلفم را، دست! آبرویم را نریزی، دل ! - ای...
-
زینب ام.....طاعاتت قبول
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 13:52