اینم یه خاطره ی دیگه از دفتر خاطرات منو زینب عزیزم
کنسرت یگانه
جمعه 1390.08.27
گل قشنگم..... زینب عزیزم
یه خاطره ی دیگه هم برات نوشتم...
خاطره ی قشنگ عید غدیر
واسه دیدین این خاطره برو پایین تر
برو به مطلب بعدی...
دوستت دارم
.*.
.*.
.*.*.*.*.**.*.*.*.*.**.*.*.*.*.*.*
اینم یک سری عکس قشنگ از پائیز زیبا
که زینب عزیزم برامون فرستاده..........
.*.
زینب جونم................
دوست دارم........
.*.*.*.*.*.*.**.*.*..*.**..*.*.**.*.*.*.*
در سرزمین من زنی از جنس آه نیست
این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست
این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق
دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست
راندند مردم از دل پر کینه، عشق را
گفتند: جای مست در این خانقاه نیست
دنیا بدون عشق، چه دنیای مضحکیست
شطرنج، مسخرهست زمانی که شاه نیست
زن یک پرنده است که در عصر احتمال
گاهی میان پنجرهها هست و گاه نیست
افسرده میشوی اگر ای دوست، حس کنی
جز میله های سرد قفس تکیهگاه نیست
در عشق آن که یکسره دل باخت، بُرده است
در این قمار، صحبتی از اشتباه نیست
فردا که گسترند، ترازوی داد را،
آنجا که کوه بیشتر از پر کاه نیست،
سوادبه روسپید و سیاووش روسفید
در رستخیز عشق، کسی روسیاه نیست
شاعر : علیرضا بدیعی
شعری از فریدون مشیری---
گل و بلبل
در گلستانی هنگام خزان ،
رهگذر بود یکی تازه جوان
صورتش زیبا ، قامتش موزون ،
چهره اش غم زده از سوز درون
دیدگان دوخته بر جنگل و کوه
دلش افسرده ز فرط اندوه
با چمن درد دل آغاز نمود
این چنین لب به سخن باز نمود
گفت: آن دلبر بی مهر و وفا
دوش می گفت به جمع رفقا
در فلان جشن به دامان چمن ،
هر که خواهد که برقصد با من
از برایم شده گر از دل سنگ ،
کند آماده گلی سرخ وقشنگ
چه کنم من که در این دشت ودمن
گل سرخی نبود وای به من
در همانجا به سر شاخۀ بید
بلبلی حرف جوان را بشنید
دید بیچاره گرفتار غم است
سخت افسرده ز رنج و الم است
گفت باید دل او شاد کنم
روحش از بند غم آزاد کنم.
رفت تا بادیه ها پیماید
گل سرخی به کف آرد شاید!
جستجو کرد فراوان و چه سود
که گل سرخ در آن فصل نبود
هیچ گل در همه گلزار ندید
جز یکی گلبن گلبرگ سپید
گفت: ای مونس جان ، یار قشنگ ،
گل سرخی ز تو خواهم خون رنگ
هر چه بایست کنم تسلیمت ،
بهترین نغمه کنم تقدیمت
گفت: ای راحت دل ، ای بلبل
آنچنانی که تو میخواهی گل
قیمتش سخت گران خواهد بود
راستش قیمت جان خواهد بود
بلبلک کامده آن همه راه
بود از محنت عاشق آگاه
گفت برخیز که جان خواهم داد
شرف عشق نشان خواهم داد
گفت گل : سینه به خارم بفشار ،
تا خلد در دل پر خون تو خار
از دلت خون چو بر این برگ چکید ،
گل سرخی شود این برگ سپید
سرخ مانند شقایق گردد
لاله گون چون دل عاشق گردد
تا سحر نیز در این شام دراز
نغمه ای ساز کن از آن آواز
شب هوا خوش ، همه جا مهتاب است
این چنین آب و هوا نایاب است
بلبلک سینۀ خود کرد سپر
رفت سر مست در آغوش خطر
خار آن گل ، همه تیز و خون ریز ،
رفت اندر دل او خاری تیز
سینه را داد بر آن خار فشار
خون دل کرد بر آن شاخه نثار
برگ گل سرخ شد از خون دلش
مهر بود آری در آب و گلش
شد سحر ، بلبل بی برگ و نوا
دگر از درد نمی کرد صدا
جان به لب ، سینه و دل چاک زده
بال و پر بر خس و خاشاک زده
گل به کف در گل و خون غلط زنان ،
سوی ماوای جوان گشت روان
عاشق زار در اندیشه یار
بود تا صبح همانجا بیدار
بلبل افتاد به پایش جان داد
گل بدان سوخته حیران داد
هر که می دید گمانش گل بود ،
پاره های جگر بلبل بود
سوخت بسیار دلش از غم او
ساعتی داشت به جان ماتم او
بوسه اش داد و وداعی به نگاه
کرد و برداشت گل ، افتاد به راه
دلش آشفته بد از بیم و امید
رفت تا بر در دلدار رسید
بنمودش چو گل خوشبو را
دخترک کرد ورانداز او را
قد و بالای جوان را نگریست
گفت:"افسوس پزت عالی نیست!
گر چه دم می زنی از مهر و وفا
جامه ات نیست ولی در خور ما"
پشت پا بر دل آن غم زده زد
خنده بر عاشق ماتم زده زد
طعنه ها بود به هر لبخندش
کرد پرپر گل و دور افکندش!
وای از عاشقی و بخت سیاه
آه از دست پری رویان آه
من تشنه کویر دشت بی بارانم
از طایفه ی خاک و شن و طوفانم
تو زاده ی قصه های پر آبی و من
هر شب به بهانه ای تو را می خوانم
در نبودنت حضور معنی دارد
با آمدنت وفور معنی دارد
من باغ پر از گل و گیاهم اما
با شکفتنت سرور معنی دارد