به تماشا سوگند و به آغاز کلام....

تقدیم به بهترین و زیباترین کلام زندگیم ...زینب عزیز...

به تماشا سوگند و به آغاز کلام....

تقدیم به بهترین و زیباترین کلام زندگیم ...زینب عزیز...

یادم کن در هر شبی که بی ستاره شد

لحظه نبودن نیستن ها ، اگر منت می نهی بر کلام من ، با حترام سلامت می گویم

 و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هدیه می دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.

دیرروز یادگاری هایت همدم من شدند و به حرفهای نگفته من گوش دادند.

 و برایم دلسوزی کردند. البته به روش خودشان که همان سکوت تکراری بود و

یادآوری خاطرات با تو بودن.

دست نوشته ات را می بوسیدم و گریه می کردم. زیبا ، به بزرگی مهربانی ات ببخش

 که اشکهایم دست خطت را بوسیدند. باز هم ستاره به ستاره جستجویت کردم.

ولی نیافتمت.

از کهکشان دلسپردگی من خسته شدی که تاب ماندن نیاوردی و بی خبر رفتی ؟

مهتاب کهکشان نیافتنی من ، آنقدر بی تاب دیدنت شده ام که دلتنگی ام را به قاصدک سپردم

 و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوی تو فرستادم.

روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را ندیدند. قاصدک هم برنگشت.

 شاید او هم شیفته نگاه مهربانت شد. باشد،

اشکالی ندارد. تو عزیزی ، اگه یه قاصدک هم از من قبول کنی ، خودش دنیایی است.

کاش یاسهایی که برایت پرپر شدند و به سویت آمدند، دوست داشتنم را برایت آواز

کنند.کاش باران بعد از ظهرهایت، تو را به یاد اشکهای من بیندازد.

نازنین ، هر پرنده سفر کرده ای از تو می خواند و هر غنچه ای که می شکفد،

 نام تو را بر زبان می آورد. نیم نگاهی به روزهای تنهایی ام کن و

 لحظه های زرد و بی صدای مرا تو آبی و ترانه باران کن.

بگذار باز هم قاصدک ترانه های من در هوای دلتنگی تو پرواز کند.

 همین حوالی بی قراری ها باز هم گلهای بی تابی شکفته.

 زیبا ، امشب ، شام غریبان عاشقانه من و تو است. به

یادت مثل شمع می سوزم و ذره ذره وجودم آب می شود.

تو هم به یاد بی تابی هایم شمعی روشن کن و بگذار مثل من بسوزد.

مهربانی باران ، یادم کن در هر شبی که بی ستاره شد.

باران را در آغوش می گیرم ...

اینم یه متن قشنگ از طرف زینب خانم که  
برام ایمیل کرده..... 
  
 
باران را در آغوش می گیرم
و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم
تو با آغوشی باز...
با آغوشی پر از نفس های پاییزی
به استقبالم می آیی...
و مرا تنگ در آغوشت می گیری
و یک نفس عمیق تو کافیست
برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت... 
 

دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم

 

می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند...

 ستایش کردم ، گفتند خرافات است...

 عاشق شدم ، گفتند دروغ است...

گریستم ، گفتند بهانه است....

خندیدم ، گفتند دیوانه است...

 دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم .

دکتر شریعتی


زینب جان...چتری خواهم شد...برای تو...برای آرامش تو....

 

 

 

 

 

 عشق من گوش کن یادته که گفتم دوستت دارم و پرسیدی چقدر ؟ جوابم یادته ؟

گفتم نمی دونم و فقط می دونم خیلی زیاد ... ولی حالا می دونم چقدر : 

*

عشق من دوستت دارم ؛ تا حدی که حاضرم با تو تا اوج قله های بلند و سخت زندگی بدون توقف برم و خستگی راه را تا وقتی با منی حس نخواهم کرد . 

*

عشق من دوستت دارم ؛ به همان اندازه که ستاره ها و ماه آسمون را دوست دارن و به بودنش نیازمندند ؛ به بودنت نیازمندم . 

*

عشق من دوستت دارم ؛ تاحدی که لرزش انگشتانم به من قدرت نوشتن و لبانم قدرت بیان این حس را نمی دهند . 

*

عشق من دوستت دارم ؛ به همان اندازه که سوختن چوب در آتش دردناک است ؛ دوری از تو برایم سخت و زجرآور است .  

 

عشق من دوستت دارم ؛ تاحدی که می خواهم آنقدر بگریم و فریاد بزنم تا ثانیه های ساعت دلشون برام بسوزه و با سرعت بیشتری روی صفحه روزگار حرکت کنند ؛ تا روز دیدار من و تو زودتر از راه برسه تا آغوش گرمت را حس کنم ؛ آغوشی که مدتهاست برایم باز مونده و انتظارم را می کشد . 

*

عشق من دوستت دارم ؛ به همون اندازه ای که آب از خشک شدن می ترسه ؛ من از اینکه روزی از من دلگیر بشی و ترکم کنی می ترسم . 

عشق من دوستت دارم ؛ تا حدی که با نفسهام به درونم رخنه کردی و تمام سلولهای بدنم با عطر قدمهات جون تازه گرفته اند  

*

عشق من دوستت دارم ؛ تا حدی که حد ندارد دوستت دارم . هنوز فکر می کنم که جواب سئوالت را کامل ندادم و بدون که جواب دادن به این سئوال از تمام سئوالهایی که اکنون پاسخشون را پیدا کرده ام سختتر و طولانی تر است . 

*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*

من با تو زنده ام همسفر من ... می پرستمت 

 

   

 زینب جان دوستت دارم

دوباره عشق دامن میگستراند....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سربازی

بالاخره قسمت شد ما هم رفتیم خدمت مقدس سربازی   

 

 

 

امیدوارم یه روزی قسمت خانومهای ایرانی بشه که این 

دوران شیرین رو تجربه کنن....

  

  

 

ما که رفتیم تا از شیرینی این دوران لذت ببریم 

ففط امیدوارم شیرینی بیش از حدش دلمونو نزنه....  

 

تو سربازی بعد از یکی دو روز اول،کم کم وارد جریانات اصلی آموزش میشی 

   

کلاً کنار هم دویدن ، صدای پاها کنار هم ، لباس نظامی یک حس خوبی به آدم میده که نگو  

 

 

 

از این حرفا گذشته....  

دعا کنید  زودی برگردم و مثل این عکس 

 مورد استقبال زینب خانووم  قرار بگیرم...انشاالااااااااا....