هیچ چیز نمیشه گفت...........
نه شعری
نه متنی
نه حرفی......
هیچ،،، !!!!!!!!
چیزی پیدا نمیشه که بتونه اینهمه بزرگی رو وصف کنه.....
همه چیز و همه کس مات و مبهوتن....
مبهوت این همه عشق..........
مبهوت این همه ایثار..........
مبهوت به اسمش خیره میشن......
و بی اختیاراشک از چشمها جاری میشه.....
برای دانلود چند نوحه با صدای حاج محمود کریمی
( با صدای بسیار زیبای دیجیتال )
روی آدرس زیر راست کلیک کنید و
سپس گزینه Save target as را کلیک کنید.
ابر غم(محمود کریمی)
http://www.33poldl.ir/Download1/mazhabi/Karimi/Karimi-AbreGham.mp3
چشمها (محمود کریمی)
http://www.33poldl.ir/Download1/mazhabi/Karimi/Karimi-Chashmha.mp3
شعرهای قشنگی که اینجا اووردم به درخواست زینب عزیزمه که
که موضوعش ، جواب چند تا شاعره به یه شعر قشنگ قدیمی....
شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
و از اونا جالب تر واسه من جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده
که خیلی جالبه ( این مطلب رو اتفاقی توی وبلاگ همین آقا خوندم ) بخونید
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
خاطره جمعه 4 آذر 1390
تولد زینب عزیزم......
زینب جونم تولدت مبارک
.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
امروز خورشید درخشانتر است
و آسمان آبیتر
نسیم زندگی را به پرواز میکشد
و پرنده آواز جدید میسراید
امروز بهاری دیگر است
در روز تولد مهربانترین
در میلاد کسی که چشمانم با حضورش بارانی است
امروز را شادتر خواهم بود
و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد
جشنی برای میلادت بر پا خواهم کرد
تمامی گلها و سبزهها در میهمانی ما خواهند سرود
ای مهربانترین
روزهای زندگی هر روز گوارا باد
.*.*.*.*.*.
زینب جان
میلادت مبارک
این گلهای قشنگ همراه هزار تبریک و شاد باش تقدیم به
زینب عزیزم