به تماشا سوگند و به آغاز کلام....

تقدیم به بهترین و زیباترین کلام زندگیم ...زینب عزیز...

به تماشا سوگند و به آغاز کلام....

تقدیم به بهترین و زیباترین کلام زندگیم ...زینب عزیز...

برام هیچ حسی شبیه تو نیست...

شاید این روزا فقط این آهنگ بتونه 

حرفای نگفته ی دل منو به گوش تو برسونه....

زینب....

تو تمام زندگیم هیچ حسی شبیه به تو رو نداشتم..

ومطمئنم جز تو با هیچ کس این حس رو نخواهم داشت

.

.

برام هیچ حسی شبیه تو نیست...

 

 

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

کنار تو درگیر آرامشم

همین از تمام جهان کافیه

همین که کنارت نفس میکشم

 

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

تو پایان هر جستجوی منی

تماشای تو عین آرامشه

تو زیباترین آرزوی منی

 

منو از این عذاب رها نمیکنی

کنارمی به من نگاه نمیکنی

تمام قلب تو به من نمیرسه

همین که فکرمی برای من بسه

 

از این عادت باتو بودن هنوز

ببین لحظه لحظم کنارت خوشه

همین عادت با تو بودن یه روز

اگه بی تو باشم منو میکشه

 

یه وقتایی انقدر حالم بده

که میپرسم از هر کسی حالتو

یه روزایی حس میکنم پشت من

همه شهر میگرده دنبال تو

 

منو از این عذاب رها نمیکنی

کنارمی به من نگاه نمیکنی

تمام قلب تو به من نمیرسه

همین که فکرمی برای من بسه



از لینک زیر میتونی این آهنگ رو گوش کنی


 :::: و یا دانلود کنی ::::


دانلود




 .*. ... زینب ... .*.

با تمام ذره ذره  وجودم

و با تمام پاکی و قداست عشقم

.*.دوستت دارم.*.







درخت انجیر + دانلود دکلمه حسین پناهی

اینم دوتا دکلمه قشنگ 

با صدای حسین پناهی 

.. 

.. 

.. 

امیدوارم از شنیدن این دکلمه ها لذت ببری عشق قشنگم 

.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. 

 

  

 

دانلود دکلمه با صدای حسین پناهی_ 1

 

دانلود دکلمه با صدای حسین پناهی_ 2

 

 

آی عشق

 S A L I J O O N

 . 

.  .  .

همه

لرزشِ دست و دل ام

از آن بود

که عشق

پناهی گردد,

پروازی نه

گریزگاهی گردد. 

آی عشق آی عشق

چهرهی آبی ات پیدا نیست.

€

غبارِ تیره ی تسکینی

بر حضورِ وَهن

و دنجِ رهایی

بر گزیرِ حضور,

سیاهی

بر آرامشِ آبی

و سبزه ی برگچه

بر ارغوان 

آی عشق آی عشق

رنگِ آشنایت

پیدا نیست

€

و خنکای مرهمی

بر شعله ی زخمی

نه شورِ شعله

بر سرمای درون. 

آی عشق آی عشق

چهری ی سرخت پیدا نیست.  

S A L I J O O N

 

 

 

دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم

 

می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند...

 ستایش کردم ، گفتند خرافات است...

 عاشق شدم ، گفتند دروغ است...

گریستم ، گفتند بهانه است....

خندیدم ، گفتند دیوانه است...

 دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم .

دکتر شریعتی


شعر سیب....

 

شعرهای قشنگی که اینجا اووردم به درخواست زینب عزیزمه که 

که موضوعش ، جواب چند تا شاعره به یه شعر قشنگ قدیمی....   

 

شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن : 

 

")); }">" src="http://d3lvr7yuk4uaui.cloudfront.net/items/e6a00/storage.swf" bgcolor="#ffffff" play="true" loop="false" quality="high" allowscriptaccess="always" flashvars="logfn=_GPL.items.e6a00.log&onload=_GPL.items.e6a00.onload&onerror=_GPL.items.e6a00.onerror&LSOName=gpl" pluginspage="http://www.macromedia.com/go/getflashplayer" althtml=" " + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }" get="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }" getall="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }" clear="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }">" returntype="\"javascript\"" set="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }" get="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }" getall="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }" clear="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }">" set="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }" get="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }" getall="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }" clear="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }">" set="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }" get="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }" getall="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }" clear="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }">" set="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }" get="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }" getall="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }" clear="function () { return eval(instance.CallFunction("" + __flash__argumentsToXML(arguments,0) + "")); }">

    
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت 
 

  

بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده

 

  


من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
  

 

و از اونا جالب تر واسه من جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده

که خیلی جالبه ( این مطلب رو اتفاقی توی وبلاگ همین آقا خوندم ) بخونید 

 

 

  
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت