همیشه با تو
با تو بوده ام ، همیشه و در همه جا
با تو نفس کشیده ام ، با چشمان تو دیده ام
مرا از تو گریزی نیست
چنانکه جسم را از روح و زمین را از آسمان و درخت را از آفتاب
تو دلیل من برای حیات بودی و هستی
و چنان با این دلیل زیسته ام که باور کرده ام
علت بودن من تو هستی
پاسخ من به آغاز و پایان زندگی این است :
« همیشه با تو »
دارند مرا از زمین می کشند بیرون
از آغوش ِ تو
چیزی بگو
ببین
جز من تویی که مانده ای
بگو
جای تو، من مُرده ام ...
دستم را بگیر
قرارگذاشته بودم
حالا که خانه دارد می ریزد
در آغوش ِ تو فرو بریزم ...
زیبا بود