زینب جان.....
اینم عکسای روز دوازدهم فروردین که با هم زده بودیم به دل طبیعت..
واااای که چقدر من اون روز رو دوست داشتم و دارم...
چون گل نازی مثل تو رو کنارم داشتم و با تمام وجود احساست میکردم.
از خدا میخام که این روزها و لحظه های قشنگمون رو تا همیشه براموون نگه دااره..
تا همیشه...........
عزیز دلم واسه دیدن عکسای دیگه بیا به ادامه مطالب...
این هموون جایی که من و تو با هم نشستیم و ناهار و چای خوردیم.....
فکر کنم این عکس رو خودت گرفتی.
اینم عکس کفشاموون که فکر کنم زینب شیطوونم گرفته باشه
اینم همون رودخونه که از ازش رد شدیم
این عکس بالایی رو خیلی دوست دارم
این همون تپه اییه که من و تو کنار هم نشستیم و با هم صحبت کردیم
حرفایی که شاید برای اولین بار زده شد
حرفایی که هنوزم با تمام وجودم بهشوون فکر میکنم
و از شنیدن دوبارش ته قلبم شاد و خوشحال میشم
قسم به این لحظه های قشنگمون که برای رسیدن به تو
با تمام وجود تلاش میکنم
و از خدا فقط و فقط تو رو آرزو میکنم.
زینبم...
دوستت دارم
یکی از شفاف ترین روزای زندگیم بود........همون روزی که با هم ازش بالا رفتیم ودست اخرنشستیم روی همون نقطه ی بلند تا حرف بزنیم وشاد باشیم.......خدارو به خاطر زیبایی تک تک لحظات با هم بودنمون شکر میکنم.
شادوسربلندباشی.