دوستت دارم
شرم از گفتن
حسرت از نگفتن
خاطره های سنگین در عبور
از لحظه های تلخ غم
وچه سخت است رفتن...
آغوش آسمانم بدون ماه
در حسرت یک نگاه
که بگویمت با چشمانم
دوستت دارم
دهان باز و زبان سنگین
چقدر این کلام به بغض فرو برده ام
خواهش دل
تن تب دارم
والتماس به زبان سنگین
که بگویمت
دوستت دارم
گام هایت سنگین
زمان نفس...نفس میزند زیر گام هایت
التماس یک نگاه شدی
که بگویمت
دوستت دارم
چه سخت است یاد ناگفته های زیبا
بجا ماندن یک دل شیدا
عشق در غباری نا پیدا
در حسرت یک کلام آشنا
که بگویمت
دوستت دارم
پس نگاه کن
وگوش بده به من
که بگویمت
دوستت دارم
"زینب جان" هرگز از یاد مبر....
قلبی برایت می تپد در سینه ی "علی"
دوستت دارم...
ممنونم عزیزدلم..............